جدول جو
جدول جو

معنی وای وای - جستجوی لغت در جدول جو

وای وای
شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و درد و نظایر آن:
وایۀ جامی همین لعلت بود
گر نیاید وایۀ او، وای وای،
جامی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 420)،
،
کلمه ای است دال ّ بر تأسف و تأثر و درد:
چو کاتبی به شب هجر وایه ام، اجل است
چه وایه ای که به صد وای وای می طلبم،
کاتبی
لغت نامه دهخدا
وای وای
پرش، طیران، پریدن، آواز بال مرغان گاه پریدن، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فغان از این غراب و وای وای او
که در نوا فکندمان نوای او،
منوچهری (نسخۀ خطی از یادداشت مرحوم دهخدا)،
روز رزم او بگیرد عزّ عزرائیل جان
روز بزم او بماند جبرئیل از وای وای،
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واغ واغ
تصویر واغ واغ
واق واق، صدای سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واق واق
تصویر واق واق
صدای سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایاوای
تصویر وایاوای
شور و غوغای مصیبت زدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از های های
تصویر های های
صدای گریه وناله، شور و غوغای ماتم زدگان
فرهنگ فارسی عمید
(وُ وُ)
در تداول کلمه دال بر تعجب است و حیرت. (فرهنگ فارسی معین) :
به حیرت گفت زال مولع زر
که وی وی جان مادر! جان مادر!
نزاری
لغت نامه دهخدا
به معنی زود زود و جلد جلد و شتاب و تعجیل باشد، (برهان)، کلمه تأکیدیعنی زود زود و جلد جلد و بشتاب، (ناظم الاطباء)، به معنی هایاهای که شور و گریۀ مصیبت زدگان است، (برهان)، شور و غوغای ماتم زدگان، (ناظم الاطباء)، هایاهای:
بزد دست و ببرید رومی قبای
برآمد خروشیدن های های،
فردوسی،
چنان آفریند که آیدش رای
که ماندیم و مانیم با های های،
فردوسی،
تا ترا زین پیرهن خود نیست ای جاهل خبر
روز و شب مانده ازینی های های و مفتتن،
ناصرخسرو،
از خداخواهم دل دیوانه ای
های های گریۀ مستانه ای،
(از انجمن آرا)،
صد بار بیش مردم و از بس که بی کسم
یک های های گریه ام از خانه برنخاست،
لسانی شیرازی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سرخ رنگ. (فرهنگ فارسی معین) :
روی وشی وار کن به وشّی ساغر
باغ نگه کن چگونه وشّی وار است.
خسروی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بانگ سگ، هفهف، هافهاف، عوعو، وغوغ، وعوع، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جزیره ای در اقیانوس جنوبی. (دمشقی). وقواق. (نزهه القلوب). و گویند در آنجا (واق کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع). ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعالم آن را ’ناحیتی از چین می شمرد که زمین او معدن زر است و مردمان آن سگ را طوق زرین کنند و مهتران ایشان طوقی دارند اندر گردن از سروی گرگ با قیمت بسیار و مردمانی سیاهند و برهنه و گرمسیراست و جایی بی نعمت و قصبۀ آن شهر مقیس است و این شهری است خرد و جای بازرگانان گوناگون’ و شمس الدین ابوعبداﷲ محمد ابیطالب انصاری صوفی دمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجائب البر و البحر واقواق را نام جزیره ای داند ’داخل در محیط پشت کرۀ اصطیفون نزدیک کران دریا که از دریای چین بدانجا شوند’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واقواق، درختی است، (آنندراج)، واقواق نام درختی است که در هندوستان می باشد بس عجائب، بامداد بهارش می باشد و شبانگاه خزان می کند برگهاش بر صورت مردم باشد چون روز پیش آید برگهاش در آشوب افتد، چون شب آید فروریزد، نام درختی است چینی که بر جوزبن و خیار سبز ماننده است و میوه ای دارد چون روی مردم و چون این بار برسد یعنی پخته گردد چند بار آوازی دهد چون واق واق و سپس از درخت باز شود و مردم جزایر چین بدین آواز فال زنند، (از نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر) :
نه واق واق نه عنقای مغربیم به کبر
نه هم بنوع زرافه نه گرگ ددواریم،
بومنصور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
و نیز رجوع به واق و واک شود
لغت نامه دهخدا
نام آواز سگ چون گزیدن خواهد، (یادداشت مؤلف)، وق وق، واغ واغ، وغ وغ، عوعو، صدای سگ بهنگام پارس کردن، رجوع به وغ وغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام یکی از قضات عالی مقام دورۀ ساسانی. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 75)
لغت نامه دهخدا
به سان ماهی وال، به شیوۀ بال:
ماهی وال است طمع دور دار
زود به دم درکشدت وال وار،
ناصرخسرو،
رجوع به وال و بال و بالن شود
لغت نامه دهخدا
در تداول، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء، (یادداشت مرحوم دهخدا)، آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه استلذاذ و کلمه تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغه، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف استعمال کنند
لغت نامه دهخدا
تکرار کلمه واخ در تکلم خوش آیندی از چیزی خوش، رجوع به واخ شود
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
شور و غوغای واقعه زدگان را گویند، (از برهان)، به وزن هایاهای به معنی آه و ناله و نوحه به خلاف هایاهای که به معنی شور و شر و نعره و فریادست، (انجمن آرای ناصری)، آه و ناله وفریاد، نوحه، بکاء، (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
دریغا. حسرتا:
بر مهر چرخ و شیوۀ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکروی.
حافظ، حلقه و قلابی را گویند که بعد از بارکردن، آن نوار را بر بالای بار اندازند و قلاب را بر آن محکم کرده بکشند. (انجمن آرا). حلقه و قلابی که حلقه را بر نوار پهن نصب کرده باشند و بعد از بارکردن آن نوار را بر بالای بار اندازند و قلاب را بر آن حلقه انداخته محکم بکشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یاسا. آئین:
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در ایاسۀ او جور نیست بر مسکین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کلمه ایست دال بر تاسف و حسرت واه واه، (واخ واخ، چه کار کردی ک)، کلمه ایست دال بر تحسین و خوشایندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وال وار
تصویر وال وار
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واغ واغ
تصویر واغ واغ
بانگ سگ هاف هاف عوعو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واق واق
تصویر واق واق
آواز سگ، وق وق، واغ، صدای سگ بهنگام پارس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان، قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشی وار
تصویر وشی وار
سرخ رنگ: (روی وشی وار کن به وشی ساغر باغ نگه کن چگونه وشی واراست) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ای وای
تصویر ای وای
برای اظهار درد و افسوس و بیم و ترس و تقاضای کمک بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز واز
تصویر واز واز
باز باز بافاصله مجزی واز واز راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وی وی
تصویر وی وی
کلمه دال بر تعجب و حیرت: (بحیرت گفت زال مولع زر که وی وی جان مادر، جان مادر خ) (نزاری از قول زنی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایاوای
تصویر وایاوای
شور و غوغای مصیب زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
گشاد گشاد، فراخ، بالا و پایین پریدن، ورجه ورجه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شادی، هلهله
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر و شیب دار، چپ چپ نگاه کردن، انحراف از مسیر اصلی
فرهنگ گویش مازندرانی